سبحان جونسبحان جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

سبحان وفاطمه؛گلهای باغ زندگیمون

اندراحوالات پسری در28ماهگی

1394/12/19 8:56
نویسنده : مامان زهرا
458 بازدید
اشتراک گذاری

ماه اسفند رسیده وخونه تکانی وخریدعید بایه پسر فعال شیطونبغلاز دوسالگی به بعد دیگه کامل صحبت میکنی عزیزم بعضی کلمات رونه چندان واضح اما بیان می کنی ماشاالله بعضی اوقات که نه همیشه اونقدر صحبت میکنی که فکر می کنم دختری چون می گن پسرا کم حرفن البته اونم شاید نسل قدیم بودن الانیا اینجورین نمی دونمسوالاز پیشرفتهای این چند ماهت اینه دیگه تنها صندلی عقب خودرومیشینی وقتی هم می خوایم سوار شیم میگی شما برو جلو من عقب می شینم چون اگه پلیس ببینه دعوامیکنه البته به زبون شمامیشه(بروبرو من بشینه اینجا مامان آقا پلیس میدازه بیرون)قه قههبوس راستی بادوچرخه هم کاملا بلد شدی وپامیزنی کامل پیاده بخوایم بریم جایی شما بادوچرخه میایی بعضی روزهاهم میبرمت پارک بچه هایی که دوچرخه دارن ازشمابزرگترن میری کنارشون هرجا میرن شماهم همراهشونیزیباومنم از بس تعقیب ومواظبتم چون هنوز نمی تونی ترمز بگیری ووقتی از پارک میایم اینجوریمخستهگیج

ظهرها حتما بایدروتخت خودت بخوابیپسرآقا منبغل

اعدادرواز یک تا 10کم وبیش می تونی بگی وقتی چیزی رو زیاد می خوای می گی دوتا پنج تا سوالمتاسفانه به پیتزا خیلی علاقه داری بااین که ماهی یک بار بگیریم یا خودم درست کنم شما ازخوشحالی بال در میاری البته تاالان نه چیپس نه پفک نه نوشابه لب نزدی وبه همه اینا میگی اه دارو وتو سوپرم میری سمتشون نمیری خداروشکرچشمک12اسفند هم دایی جون وزندایی رو پاگشا کردیم که برای شما یه توپ وپاستیل آوردن شما توپ روخیلی دوست داری ووقتی بازی می کنیم اونودستت می گیری ومی گی عروس دادبه من یعنی ماحق گرفتن ازشمارونداریم از هنرنمایی خودم که فقط تونستم همین چندتاعکس بگیریم از سالاداولویه تزیین غذایادم رفت

حتی این ژله روهم فکر کردی دارویه نخوردیمحبت

اینم بازی باجوجه های مامانی که تقریبا بی حالشون می کنی از بس که دنبالشون می دوییگیج 

حرم امام رضا که شما خیلی دوست داریمحبت

پاساژگردی مامان بازی کردن سبحان وبابازیبا

اینم روزهای آخر اسفند که رفتیم سمت روستای اطراف شهر برای مراسمی وجمع کردن پونه که شما به قول خودت هاپودیدی من راستش میترسیدم اما شما رواگه نمی گرفتیم می رفتی جلوخستهترسو

اینم جمعه آخر سال رفتیم نهار بیرون بادوچرخه که حسابی کیف کردیآرام

طبق معمول اینجا آب دیدی وول کن هم نبودیسکوت

پسندها (2)

نظرات (2)

biiitaaa
20 اسفند 94 21:12
مادر يعني : معرفت ، گذشت ، محبت . . .با وبلاگتون خيلي حال کردم بقول خودمونيا دمتون گرم واقعا وبلاگ محشري دارين اميدوارم هميشه شاد باشين و سلامت به سايت ماهم سري بزني شايد به دردتون بخوره يروزي
مامان هانیه
22 اسفند 94 16:42
28 ماهگیت مباررررررک عزیزم الهی که همیشه شاد و سلامت و خندون باشی