اندراحوالات پسری در28ماهگی
ماه اسفند رسیده وخونه تکانی وخریدعید بایه پسر فعال شیطوناز دوسالگی به بعد دیگه کامل صحبت میکنی عزیزم بعضی کلمات رونه چندان واضح اما بیان می کنی ماشاالله بعضی اوقات که نه همیشه اونقدر صحبت میکنی که فکر می کنم دختری چون می گن پسرا کم حرفن البته اونم شاید نسل قدیم بودن الانیا اینجورین نمی دونماز پیشرفتهای این چند ماهت اینه دیگه تنها صندلی عقب خودرومیشینی وقتی هم می خوایم سوار شیم میگی شما برو جلو من عقب می شینم چون اگه پلیس ببینه دعوامیکنه البته به زبون شمامیشه(بروبرو من بشینه اینجا مامان آقا پلیس میدازه بیرون) راستی بادوچرخه هم کاملا بلد شدی وپامیزنی کامل پیاده بخوایم بریم جایی شما بادوچرخه میایی بعضی روزهاهم میبرمت پارک بچه هایی که دوچرخه دارن ازشمابزرگترن میری کنارشون هرجا میرن شماهم همراهشونیومنم از بس تعقیب ومواظبتم چون هنوز نمی تونی ترمز بگیری ووقتی از پارک میایم اینجوریم
ظهرها حتما بایدروتخت خودت بخوابیپسرآقا من
اعدادرواز یک تا 10کم وبیش می تونی بگی وقتی چیزی رو زیاد می خوای می گی دوتا پنج تا متاسفانه به پیتزا خیلی علاقه داری بااین که ماهی یک بار بگیریم یا خودم درست کنم شما ازخوشحالی بال در میاری البته تاالان نه چیپس نه پفک نه نوشابه لب نزدی وبه همه اینا میگی اه دارو وتو سوپرم میری سمتشون نمیری خداروشکر12اسفند هم دایی جون وزندایی رو پاگشا کردیم که برای شما یه توپ وپاستیل آوردن شما توپ روخیلی دوست داری ووقتی بازی می کنیم اونودستت می گیری ومی گی عروس دادبه من یعنی ماحق گرفتن ازشمارونداریم از هنرنمایی خودم که فقط تونستم همین چندتاعکس بگیریم از سالاداولویه تزیین غذایادم رفت
حتی این ژله روهم فکر کردی دارویه نخوردی
اینم بازی باجوجه های مامانی که تقریبا بی حالشون می کنی از بس که دنبالشون می دویی
حرم امام رضا که شما خیلی دوست داری
پاساژگردی مامان بازی کردن سبحان وبابا
اینم روزهای آخر اسفند که رفتیم سمت روستای اطراف شهر برای مراسمی وجمع کردن پونه که شما به قول خودت هاپودیدی من راستش میترسیدم اما شما رواگه نمی گرفتیم می رفتی جلو
اینم جمعه آخر سال رفتیم نهار بیرون بادوچرخه که حسابی کیف کردی
طبق معمول اینجا آب دیدی وول کن هم نبودی